امشب دارم واسه دلم می نویسم ، آخه آسمونش خیلی گرفته و ابریه و هرثانیه که میگذره احساس می کنم داره دنیاش تنگ تر میشه ، یجور باید این دلم خالی بشه ، دیگه مث شبای قبل نمی تونم با گوش دادن به یه ترانه خودمو آروم کنم یا با نوشتن یه ترانه اینجا یکم دلمو خالی کنم ، دلم برات خیلی تنگ شده...خیلی زیاد ، دلم می خواد گریه کنم ، از تو چه پنهون آخرین بار وقتی با خاطراتمون فکر می کردم چشمام خیس شد،خیلی چشمام درد گرفت ، داشتم فشار میاوردم که گریه نکنم آخه یه چیزی ته دلم می گفت: مرد که گریه نمیکنه ! هنوز وقتی اسمتو رو لبم میارم آروم میشم و هروقت یاد چشمات می افتم مثل همیشه که می بوسیدمشون تو ذهنم به چشمات بوسه میزنم،یاد صدای قشنگت ، یاد دستای گرمت امشبم میگذره برام ، بی تو اما با یاد تو
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | 4:46 | نویسنده : reza |